روزهای آلبالویی من

۱۱ مطلب در مرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

۳۰
مرداد

دو هفته دیگه احسان از لب مرز میاد ... انگار همین دیروز بود که بهم گفت باهام دوست میشی و من گفتم نه ... پاسخی سخت و درشت که این بار گوینده را کشت !! 

فکر میکردم تا اون بده و بیاد من ازدواج کردم ولی حالا جفتمون باز تنهاییم اون که از عکساش با خواهرش معلومه چقد یه دختر میخواد که بهش بچسبه ... 

تو این مدت از دختر بازی و عوضی بودنش زیاد شنیدم ... از اینکه با زنا میخوابه ... چقدر غم انگیزه چقدر غم انگیزه که عاشق کسی باشی بعد نمیدونم به چه دلیلی بهش نزدیک نشی بعد اون بره و خبرای بعدی درباره ش بشنوی 

هنوز اونقد دوسش دارم که اگه ازم دوستی با ازدواج بخواد درباره ش فکر خواهم کرد 

تا حالا با من یه شوخی جنسی بد هم نکرده ... نمیدونم ... شاید اونایی که میگن بده خودشون بد هستن 

چقدر غم انگیزه عشقت به بشه و دور بشه و بده و بشه یه آدم دیگه 

چقدر غم انگیزه زندگی 

تا چند وقت دیگه اونم ازدواج میکنه و من هنوز .... 

یه بار بهم گفت همه دخترا توهم دارن ... دخترا انتخاب میشم انتخاب نمیکنن ... چقدر خوب گفت

۳۰
مرداد

 بزار با لعنت شروع کنم 

لعنت به تعصب 

لعنت به احترام بیش از حد 

لعنت به شرم 

لعنت به اینکه جلو بابات از این حرفا نزنی

لعنت به اخم های مادر وقتی از حرف دلت میگی 

لعنت به کلمه خیلی پررویی 

لعنت من که اینقدر برام محدودیت گذاشتن

لعنت به من که تو دوران دانشجویی با یکی از اون پسرا دوست نشدم 

لعنت به من که رو خواستگارها عیب گذاشتم 

لعنت به من که هیچ وقت اجازه ندادم کسی عاشقم بشه 

لعنت به من لعنت به من لعنت به من 

که الان باید بچه داشته باشم ولی همه اررتباطم با جنس مخالف شده چت های آخر شب 

لعنت به این زندگی که هر روز منو داره بیشتر می‌کشه تو لجن 

.

.

حالا که نه کسی عاشقم میشه نه خواستگار حسابی هست میخوام درس بخونم میخوام برم از پیش مادر و پدرم ... میخوام از خودم فرار کنم 

شاید بعد اونم به رفتن از ایران فکر کردم ... باید برم 

وقتی اینجا نه عشقی هست نه دلبستگی دیگه واسه چی بمونم آخه 

.

کاش منم ۱۹ سالگی شوهر میدادن 

کاش الان دوتا بچه داشتم 

شقایق نمی دونه که هر روز میگه باید طلاق بگیرم ... نمی دونه چقد زندگیش آرزوی منه 

ای خداااااا خسته شدم از این حجم تنهایی که داره لهم میکنه ... معجزه کن برام ... یه پیامبر بفرست که معجزه زندگیم بشه ... ای خدااااااااااا 

۲۹
مرداد

به خودم میگم چرا خوابم نمیاد ... یادم رفته همین الان یه لیوان بزرگ کافی میکس و بیسکوییت شکلاتی خوردم ...

تنهایی خیلی بهم فشار میاره، خیلی تنهام 

امروز تو خیابون خیلی اتفاقی مرتضی افشاری از کنارم رو شد فکر کنم اونم منم شناخت ... واقعا دهاتیه ولی از اون دهاتیای به تمدن رسیده 

بازم دایی ها دارم تو باغ فامیلی تغییرات میدم و کف و نمای ساختمونو سنگ میکنن برای همین این جمعه باغ نرفتیم 

دیروز با الناز و نگین عصر ونه بردیم پارک ارم و چیپس و بلال هم خریدیم رو خم نفری ۵ تقریبا خرجمون شد 

.

فکر نمیکنم دیگه برام خواستگار پیدا بشه کلاااااا ناامیدم از ازدواج 

پریشب پسرعموی مادر جون قاسم آقا با خانمش خانه مادر جون دعوت بودن ما هم بودیم ... گاهی میگم کاش شهاب هنوز منو دوست داشت اگه ازم خواستگاری کنه قبول میکنم ولی حیف....

خیلی دلم تنگه خدایا خیلییییییییییییی

امروز که داشتم به اشتباهاتم فکر میکردم یهو یاد این افتادم که اگه بری دعای عرفه و وقت برگشت فکر کنی بازم گناهی تو کارنامته این خودش یه گناه کبیره س ... حس میکنم خدا منو می‌بینه و درک میکنه ولی با این حال میدونم از دستم عصبانی هم میشه 

هنوز هم گوش کردن به دعای ندبه بیشتر از هر آهنگی بهم آرامش میده چون همش حس میکنم تو راهه برای نجات ما غرق شده ها 


۱۷
مرداد
--دقیقا 5 روز وقت گذاشتم (دیروز و پریروز حدود 10 ساعت و امروز شاید حدود 8 ساعت) و امروز متوجه شدم که افزونه ویژوال کامپوزر توی قالبی که از شرکت گرفتم درست کار نمی کنه ... بعد کلی وقت گذاشتن فهمیدم که قالب مشکل داره
آقای سبزی گفت که امشب قالب رو دوباره میخره ... اما تا الان که خبری نشده ... هنوزز نفهمیدم چرا یه سری از المانهای ویژوال کامپوزر توی این قالب نشون داده نمیشه ولی توی قالب های ساده نشون داده میشه ... اصن یه وضیییییییییییییییییییییییییی
--امروز با پگاه حرف زدم ... خدا رو شکر حس میکنم بیشتر به بالا و پایین زندگی آگاه شده و از دفعه قبل به شرایط متاهلی بیشتر اشراف داره و داره می فهمه که چطور با شوهرش رفتار کنه .. خیلی خوشحالم.
پگاه میگفت میخواد برای کنکور تجربی بخونه !!!! خدایی فازش چی میتونه باشه؟!!!!
--از وقایع خاص همین روزا اینه که خدا رو شکر میکرودرم جوشای دستم داره با موفقیت پیش میره و لکه ها خیلی کمرنگ شدن البته بازم باید ادامه بدم.
-- به خاطر وقتی که ماجرای سایت ازم گرفت این چند روز نه درس خوندم نه زبان
-- امروز یکی زنگ زد دیدم شماره غریبه اس گفتم خودشههههههههههههه خواستگاره ولی اشتباه گرفته بود :))))))
۱۲
مرداد

یادم رفت بنویسم که پریروز رفتم شرکت آقای سبزی و قرار شد براشون اولین کار طراحی سایتو برای یه مشتری بزنم ... خیلی خوشحالم که دارم کار توحوزه وب دیزاینینگ رو شروع می کنم

قرار شد هر از گاهی هم من برم و کلاسهای آموزشی رو برای بعضی مشتریاشون برگزار کنم.

دیروز این خبرو شنیدم که یکی از بچه های کلاس زبان داره میره فرانسه ... حس میکنم که خوش بحالش !!!

امروز میلاد امام رضاست دیشب تو خونه داشتم می چرخیدم که چشمم افتاد به یه کارت که روی مبل بود اولش نور افتاده بود روش تصویرش معلوم نبود فکر کردم کارت دعوت مهمونیه رفتم جلو دیدم یه کارت پستال با تصویر حرم امام رضاست... یه حالت عجیبی شدم آخه امروز پرچم حرم امام رضا رو میارن و قرار گذاشتیم با سمیه که بریم برای مراسمش

شب هم میخوام برم باغ بخوابم . یه تجربه متمایز خاصصصصصصصصص

اون آقای روانشناس دیشب هم پیام داد و من کم کم داشتم کم می آوردم که چطور راضیش کنم که بیخیال رابطه و ازدواج با من بشه ... میگفت حتی حاضره که محل کارشو از تهران به همدان انتقال بده !!! هرچی میگفتم میگفت تو هرچی باشی من میخوامت!!! کاش یه پسر همشهری این مدلی پیدا میشد... :)))))

نمیخوام برای یه رابطه دوستانه یا آشنایی یه مدت دنبال خودم بکشمش ... حس توام ترس با ترس دارم... ترس بخاطر مشکل استرسی که دارم و ترس بخاطر اینکه اونو نمیشناسم و نمیتونم بهش اعتماد کنم با این حال یه حس لطیفی هست وقتی کسی میگه هرجور که باشی هر مشکلی که داشته باشی من میخوامت... ولی نمیخوام بهش ظلم کنم

۱۱
مرداد
به خودم باید یاد بدم که از آدما کوه نسازم. بعضیا از دور قشنگن... دیروز کلی با استاد ایمیل بازی کردم و ازم پرسید که بچه ها چه نظراتی راجع به من داشتن و ازم خواست بگم کیا عاشقش بودن و بعد که من گفتم اون وقتا میگفتن یکی از بچه ها به شما ابراز علاقه کرده و جواب منفی گرفته دیگه گیر داد که بدونه کیه ... حس میکنم که آخرشم فهمید البته من اسمشو نگفتم ...
بعد اونم حرف افتاد سر استرس و بهم دوسه تا پیشنهاد داد برای کم شدن استرسم... 
همه اینا مشکلی نداره ولی واقعا بعدش حس خوبی نداشتم حس میکنم تخلیه اطلاعاتی شدم!!!! اون خیلی آدم باهوشیه راحت بخاطر هیجان من از زیر زبونم حرف کشید ... اه لعنت به من که اینقدر ساده ام 
یجوری ام برخورد میکرد انگار اون هیچ وقت برای من شیطنت نمیکرد . انگار اصلا چیزی نبوده ... انگار نه انگار که بخاطر حرفا و کارای اون من تو دانشگاه شهره شده بودم به دوستی باهاش !!!! زندگی عجب رسم چرتیه ... واقعا خاک بر سر من که اینقده ساده ام فکر میکنم هنوز بعد چند سال اون ممکنه به من حس داشته باشه آخه احمق یارو اینجا زن و بچه داره اون وقت بهش خیانت میکنه بعد تو فکر کردی یارو تو کشوری مث فرانسه بازم پای تو میشینه؟!!!! خیلی احمقی واقعا. چقدر احساساتی و بچه مآبانه عمل کردی ... واقعا متاسفم برات 
:(((((((
بسه دیگه. دیگه باید از توهمات کودکانه بیام بیرون. درسته که یه حفره عاطفی عجیب تو وجودم دارم ولی بیخیال اون ... باید به زندگیم برسم

در ادامه باید بگم دیشب خواب آقای خمینی و خامنه ای رو همزمان میدیدم ... میگن خواب سید ببینی حاجت میگیری ... قبلش تو نماز صبح از خدا خواستم برای دوستای مجردم و من یه همسر مناسب بفرسته ... امیدوارم خوابم تعبیر بشه ...کاش میشد آه کشیدن رو هم نوشت 
۰۸
مرداد

سلام آقا جان 

این بار حس میکنم حتی پشتت رو هم بهم نمیکنی بلکه ترکم میکنی ... من حتی لتیق نیستم ک از پشت ببینمت ... میدونم خیلی بدم 😯😢😭 

آقا شرمنده ام ک مدام شرمنده ام 😣😭😢 من باید بعنوان یه شیعه خیلی بهتر از اینا باشم باید مایه افتخار شما باشم ... آقا جان توروخداااااا دستمو بگیر دلم پر میکشه برات 😢😢😢

۰۸
مرداد

یه وقتایی ادم چنان می افته تو منجلاب ک خودشم نمیدونه چطور باید بیرون بیاد ... منم الان تو همون وضعم ... چقدر سخت بود مسئولیتی ک آدم قبول کرد ... انه کان ظلوما جهولا !!! 

در راستای بیرون اومدن از منجلاب دو تا از اکانتای اینستا گراممو حذف کردم. امیدوارم دوباره خر نشم ... 

دیشب شام رفتیم خونه مادرجون . گاهی واقعا دلم میگیره ک مادرجونی ک تا چند وقت پیش سالم بود حالا مشکل قلبی و مغزی و پا و قند و فشار و... چقدر ناراحت کننده است ک شکسته شدن نزدیک ترین کسانت رو ببینی !

امروز کوییز دارم کلاس زبان هیچی ام نخوندم ... دیروز اقای ناظری زنگ زد به زور مجبورم کرد براش ترجمه کنم ۲۰ صفحه کل تایم روزم رو گرفت 

امروز بعد کلاس میام خونه و به درسم میرسم 


۰۷
مرداد

بعضی وقتا به خودم میگم اون آدمایی که امام علی بهشون فرمود از من سوال کنید قبل از اینکه از بین شما برم چقد خدا بهشون سعادت داده بود و اونی که پرسید من چندتا تارمو دارم چقد احمق بود و مشت نمونه خروار یعنی هزاران احمق مثل اون بودن

امروز یه سوال مذهبی داشتم پیام دادم از پیج حاج آقا شهاب مرادی پرسیدم ولی واقعیت اینه که اصلا امیدی ندارم که جوابمو بده ... پیش خودم یه لحظه گفتم کاش امام حسین یه پیج داشت... کاش الان امام حسین بود و من میتونستم سوالمو بپرسم و درد دلمو بگم و مطمئن باشم که جواب می گیرم و بهترین جواب رو هم میگیرم... ما خیلی مردم بدبختی هستیم... تو بدترین برهه تاریخ بشریت زندگی میکنیم چون پیچیدگی ها خیلی زیاده و زندگی سخت و محدودیت ها زیاد و دینداری یجور زجر هر روزه و در عین حال نه امامی نه پیغمبری ... گاهی حتی نمیشه جواب سوالا رو از دفتر مراجع گرفت

چند سال پیش زنگ زدم دفتر یکی از مراجع بهش گفتم آقا من دلم میخواد کار مهدوی کنم اگه گروهی میشناسید جایی می شناسید که تو این زمینه کار میکنن معرفی کنید یارو بهم گفت برو یه وبلاگ بزن کار کن... احساس کردم داره مسخره م  میکنه بعد گفت وصلت میکنم واحد فرهنگی اونم همین جوابو داد... حس کردم ما چ شیعه های ماستی هستیم

کاش یکی بود که داروی دردهای قلبمو میداد ... میگفت چطور بخوام که جواب بگیرم... از کی بخوام که جواب بگیرم ... چقدر دلم سنگینه واقعا

۰۶
مرداد

امروز تونستم به المان ردیف ویژوال کامپوزر (VC) بک گراند تصویر بدم و ارتفاعش رو تنظیم کنم.. الان چند روزه درگیری این مسئله ام. خدا رو شکر که حل شد

مدتیه دارم ویژوال کامپوزر رو یکی از افزونه های وردپرسه کار میکنم. وردپرس سیستم جالبیه در واقع نیاز زیادی به برنامه نویسی نداره و اکثر مولفه هاش آماده هستند.


دیشب یکی از معدود شب هایی بود که توش خواب ندیدم و امروز انرژی خوبی دارم . دلم میخواد کم کم شروع کنم برای کنکور ارشد درس بخونم ولی باید کمی به خودم سختی بدم و صبحا زودتر بیدار بشم و این یکم برای کسی که هر روز ساعت 10 بیدار میشه سخته.

ولی دلم میخواد دوباره برم دانشگاه و همه کاستی های دوره لیسانسم رو جبران کنم. این بغض مثل یک گردو توی گلوم گیر کرده که باید جبران کنم و بخودم ثابت کنم که من دختری نیستم که به نمره فبولی راضی بشم