روزهای آلبالویی من

برگشت از مرز

دوشنبه, ۳۰ مرداد ۱۳۹۶، ۰۴:۳۸ ب.ظ

دو هفته دیگه احسان از لب مرز میاد ... انگار همین دیروز بود که بهم گفت باهام دوست میشی و من گفتم نه ... پاسخی سخت و درشت که این بار گوینده را کشت !! 

فکر میکردم تا اون بده و بیاد من ازدواج کردم ولی حالا جفتمون باز تنهاییم اون که از عکساش با خواهرش معلومه چقد یه دختر میخواد که بهش بچسبه ... 

تو این مدت از دختر بازی و عوضی بودنش زیاد شنیدم ... از اینکه با زنا میخوابه ... چقدر غم انگیزه چقدر غم انگیزه که عاشق کسی باشی بعد نمیدونم به چه دلیلی بهش نزدیک نشی بعد اون بره و خبرای بعدی درباره ش بشنوی 

هنوز اونقد دوسش دارم که اگه ازم دوستی با ازدواج بخواد درباره ش فکر خواهم کرد 

تا حالا با من یه شوخی جنسی بد هم نکرده ... نمیدونم ... شاید اونایی که میگن بده خودشون بد هستن 

چقدر غم انگیزه عشقت به بشه و دور بشه و بده و بشه یه آدم دیگه 

چقدر غم انگیزه زندگی 

تا چند وقت دیگه اونم ازدواج میکنه و من هنوز .... 

یه بار بهم گفت همه دخترا توهم دارن ... دخترا انتخاب میشم انتخاب نمیکنن ... چقدر خوب گفت

  • Red Star

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی