روزهای آلبالویی من

خدا بخشنده س

يكشنبه, ۲۹ مرداد ۱۳۹۶، ۰۸:۳۸ ب.ظ

به خودم میگم چرا خوابم نمیاد ... یادم رفته همین الان یه لیوان بزرگ کافی میکس و بیسکوییت شکلاتی خوردم ...

تنهایی خیلی بهم فشار میاره، خیلی تنهام 

امروز تو خیابون خیلی اتفاقی مرتضی افشاری از کنارم رو شد فکر کنم اونم منم شناخت ... واقعا دهاتیه ولی از اون دهاتیای به تمدن رسیده 

بازم دایی ها دارم تو باغ فامیلی تغییرات میدم و کف و نمای ساختمونو سنگ میکنن برای همین این جمعه باغ نرفتیم 

دیروز با الناز و نگین عصر ونه بردیم پارک ارم و چیپس و بلال هم خریدیم رو خم نفری ۵ تقریبا خرجمون شد 

.

فکر نمیکنم دیگه برام خواستگار پیدا بشه کلاااااا ناامیدم از ازدواج 

پریشب پسرعموی مادر جون قاسم آقا با خانمش خانه مادر جون دعوت بودن ما هم بودیم ... گاهی میگم کاش شهاب هنوز منو دوست داشت اگه ازم خواستگاری کنه قبول میکنم ولی حیف....

خیلی دلم تنگه خدایا خیلییییییییییییی

امروز که داشتم به اشتباهاتم فکر میکردم یهو یاد این افتادم که اگه بری دعای عرفه و وقت برگشت فکر کنی بازم گناهی تو کارنامته این خودش یه گناه کبیره س ... حس میکنم خدا منو می‌بینه و درک میکنه ولی با این حال میدونم از دستم عصبانی هم میشه 

هنوز هم گوش کردن به دعای ندبه بیشتر از هر آهنگی بهم آرامش میده چون همش حس میکنم تو راهه برای نجات ما غرق شده ها 


  • Red Star

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی