روزهای آلبالویی من

لعنت به من ساده دل

چهارشنبه, ۱۱ مرداد ۱۳۹۶، ۰۹:۵۰ ق.ظ
به خودم باید یاد بدم که از آدما کوه نسازم. بعضیا از دور قشنگن... دیروز کلی با استاد ایمیل بازی کردم و ازم پرسید که بچه ها چه نظراتی راجع به من داشتن و ازم خواست بگم کیا عاشقش بودن و بعد که من گفتم اون وقتا میگفتن یکی از بچه ها به شما ابراز علاقه کرده و جواب منفی گرفته دیگه گیر داد که بدونه کیه ... حس میکنم که آخرشم فهمید البته من اسمشو نگفتم ...
بعد اونم حرف افتاد سر استرس و بهم دوسه تا پیشنهاد داد برای کم شدن استرسم... 
همه اینا مشکلی نداره ولی واقعا بعدش حس خوبی نداشتم حس میکنم تخلیه اطلاعاتی شدم!!!! اون خیلی آدم باهوشیه راحت بخاطر هیجان من از زیر زبونم حرف کشید ... اه لعنت به من که اینقدر ساده ام 
یجوری ام برخورد میکرد انگار اون هیچ وقت برای من شیطنت نمیکرد . انگار اصلا چیزی نبوده ... انگار نه انگار که بخاطر حرفا و کارای اون من تو دانشگاه شهره شده بودم به دوستی باهاش !!!! زندگی عجب رسم چرتیه ... واقعا خاک بر سر من که اینقده ساده ام فکر میکنم هنوز بعد چند سال اون ممکنه به من حس داشته باشه آخه احمق یارو اینجا زن و بچه داره اون وقت بهش خیانت میکنه بعد تو فکر کردی یارو تو کشوری مث فرانسه بازم پای تو میشینه؟!!!! خیلی احمقی واقعا. چقدر احساساتی و بچه مآبانه عمل کردی ... واقعا متاسفم برات 
:(((((((
بسه دیگه. دیگه باید از توهمات کودکانه بیام بیرون. درسته که یه حفره عاطفی عجیب تو وجودم دارم ولی بیخیال اون ... باید به زندگیم برسم

در ادامه باید بگم دیشب خواب آقای خمینی و خامنه ای رو همزمان میدیدم ... میگن خواب سید ببینی حاجت میگیری ... قبلش تو نماز صبح از خدا خواستم برای دوستای مجردم و من یه همسر مناسب بفرسته ... امیدوارم خوابم تعبیر بشه ...کاش میشد آه کشیدن رو هم نوشت 
  • Red Star

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی