روزهای آلبالویی من

لعنت...

دوشنبه, ۳۰ مرداد ۱۳۹۶، ۱۱:۱۶ ق.ظ

 بزار با لعنت شروع کنم 

لعنت به تعصب 

لعنت به احترام بیش از حد 

لعنت به شرم 

لعنت به اینکه جلو بابات از این حرفا نزنی

لعنت به اخم های مادر وقتی از حرف دلت میگی 

لعنت به کلمه خیلی پررویی 

لعنت من که اینقدر برام محدودیت گذاشتن

لعنت به من که تو دوران دانشجویی با یکی از اون پسرا دوست نشدم 

لعنت به من که رو خواستگارها عیب گذاشتم 

لعنت به من که هیچ وقت اجازه ندادم کسی عاشقم بشه 

لعنت به من لعنت به من لعنت به من 

که الان باید بچه داشته باشم ولی همه اررتباطم با جنس مخالف شده چت های آخر شب 

لعنت به این زندگی که هر روز منو داره بیشتر می‌کشه تو لجن 

.

.

حالا که نه کسی عاشقم میشه نه خواستگار حسابی هست میخوام درس بخونم میخوام برم از پیش مادر و پدرم ... میخوام از خودم فرار کنم 

شاید بعد اونم به رفتن از ایران فکر کردم ... باید برم 

وقتی اینجا نه عشقی هست نه دلبستگی دیگه واسه چی بمونم آخه 

.

کاش منم ۱۹ سالگی شوهر میدادن 

کاش الان دوتا بچه داشتم 

شقایق نمی دونه که هر روز میگه باید طلاق بگیرم ... نمی دونه چقد زندگیش آرزوی منه 

ای خداااااا خسته شدم از این حجم تنهایی که داره لهم میکنه ... معجزه کن برام ... یه پیامبر بفرست که معجزه زندگیم بشه ... ای خدااااااااااا 

  • Red Star

نظرات  (۱)

بسیار قابل درکه
میفهمم
اما ای کاش بتونیم احساساتمون رو در کنترل عقل قرار بدیم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی